- سودا کردن(یَ / یِ کَ دَ)
مبادله. معاوضه. بدل کردن. عوض کردن. تبدیل. تعویض. خرید و فروخت، روی درهم کشیدن. بخشم شدن:... در حالتی که ملک را پروای سخن شنیدن او نبود، اعلام کردند بهم برآمد و سودا کرد. (گلستان) ، نگران شدن. اندیشه کردن:
ای پسر امروز را فرداست پس غافل مباش
مر مرا از کار تو پورا همی سودا کند.
ناصرخسرو.
، جور و جفا کردن:
ای رقیب این همه سودا بمن خسته مکن
برکنم دیده و من دیده از او برنکنم.
سعدی.
، چانه زدن در معامله: در مغازه های بزرگ سودا کردن ممنوع است.... تنها مقطوع است. (تحف اهل بخارا، یادداشت بخط مؤلف) ، معامله کردن. سودا نمودن. (از آنندراج) :
نقد جان آخر شد و وصلت بما سودا نکرد
دیده خالی از نگه گشت و ترا پیدا نکرد.
میرزا تقی خان متخلص بشهابی (از آنندراج).
- امثال:
آه ندارد با ناله سودا کند، بغایت فقیر و بی چیز است
ای پسر امروز را فرداست پس غافل مباش
مر مرا از کار تو پورا همی سودا کند.
ناصرخسرو.
، جور و جفا کردن:
ای رقیب این همه سودا بمن خسته مکن
برکنم دیده و من دیده از او برنکنم.
سعدی.
، چانه زدن در معامله: در مغازه های بزرگ سودا کردن ممنوع است.... تنها مقطوع است. (تحف اهل بخارا، یادداشت بخط مؤلف) ، معامله کردن. سودا نمودن. (از آنندراج) :
نقد جان آخر شد و وصلت بما سودا نکرد
دیده خالی از نگه گشت و ترا پیدا نکرد.
میرزا تقی خان متخلص بشهابی (از آنندراج).
- امثال:
آه ندارد با ناله سودا کند، بغایت فقیر و بی چیز است
